نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

واندوهی دیگر در فراق عمو

عجب سالی را امسال شروع کردیم نیلوفر گلی امروز 25 فروردینه بعد از ظهر روز 23 باز یه خبر بد دیگه رسید عمو سلیمان از جمع ما رفت و به دیار باقی شتافت هنوز لباس سیاه خاله را از تن بیرون نیاوردیم که دوباره سیاه پوش شدیم و اما عمو سیزده چهارده سالی بود که رفت و آمد خانوادگی نداشتیم ولی هر جا همو میدیدیم به سراغ هم میرفتیم دوست ندارم از مسایلی که بینمون بود بگم مدتها بود که دیگه خاطره خوبی با عمو نداشتیم ولی عمو با همه بی مهری هایی که درحق خانوادم کردی برای نبودنت ناراحتم برای اینکه به بدترین شکل ممکنه از پیش ما رفتی و یه دنیا حسرت را روی شونه های پدرم گذاشتی ناراحتم و ناراحتم به خاطر اینک...
25 فروردين 1394

ایام نوروز

عزیزکم نوزده ماهگیت مبارک الان یک هفته ای هست که از این تعطیلات میگذره و مامانی فرصت نکرده بودم برات از این مدت بنویسم هرچند تعطیلات نوروز همیشه با دید و بازدید و مهمانی میگذره ما امسال جایی زیاد نرفتیم و بیشتر خونه باباقاسم بودیم زن دایی محمد و علیرضا بیست و هفتم از استرالیا اومدند و برای تحویل خونه خاله اعظم بودند ما هم عصر روز اول رفتیم اصفهان برای دیدنشون روز بعد هم برگشتیم علیرضا را دوسال بود که ندیده بودم و اون هم تاحالا تو را ندیده بود و یکسره زنگ میزد بیایید من نیلوفر را ببینم راستی مامانی نمیدونم تاحالا گفتم یا نه ولی اسم تو پیشنهاد علیرضا بود خلاصه ی...
21 فروردين 1394

عزیز سفر کرده

سلام دختر گلم دوست نداشتم اولین پست توی سال جدید را با این خبر بد شروع کنم اما واقعیت زندگی همینه و هیچ کاری نمیشه کرد چیزی که باید در کنار امید به زندگی منتظرش باشیم و فراموش نکنیم که چقدر به ما نزدیکه و زمانی که حتی انتظارش را نداریم به سراغ ما یا عزیزانمون میاد بعد از چند روز که از سال جدید میگذشت و میتونم بگم شروع بدی هم نبود و توی یه پست دیگه برات مینویسم از آنچه در دو هفته تعطیلات گذشت روز چهاردهم قبل از ظهر بود که مامان بزرگ زنگ زد و گفت ما با خاله اعظم و خاله فاطمه داریم میریم اصفهان من واقعاً متعجب بودم و نمیدونستم چی شده آخه خاله فاطمه برای شب بلیط برای تهران داشت و ...
17 فروردين 1394
1